جدول جو
جدول جو

معنی اسپ گدار - جستجوی لغت در جدول جو

اسپ گدار
(اَ گُ)
اسب گدار. اسب گذار. اسکدار. معبر اسب. و شاید ریشه کلمه اسکوتاری همین کلمه باشد
لغت نامه دهخدا
اسپ گدار
گذرگاه اسپ معبر اسپ
تصویری از اسپ گدار
تصویر اسپ گدار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ گُ)
رجوع به اسکدار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سفیدار. سپیدار. قشام (غیشام). درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری بکار می رود و از آن توده های انبوه در مازندران موجود است و برای کاغذسازی مفید است و آن مطلقاً مانند پده بی ثمر است. و رجوع به سفیدار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ)
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نگهدارندۀ اسب. مهتر:
و بستور پور زریر سوار
ز خیمه خرامید زی اسپ دار.
دقیقی.
بخواستش از آن اسپ دار پدر
نهاد از بر او یکی زین زر.
دقیقی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در عجائب المخلوقات آمده که به جزایر چین نوعی حیوان است درازبالا، سرش مانند اسپ و تن مانند آدمی و دو پر دارد که ممد رفتارشان میشود!
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
مخفف از کسمتیک فرانسوی، مادۀسرخ که زنان به لب مالند، (از فرهنگ فارسی معین)، کلمه کسمتیک فرانسوی که از کسمتیکوس یونانی گرفته شده است، به داروهایی اطلاق می گردد که برای طراوت و زیبایی و محافظت پوست بدن و صورت و گیسوان به کار برده میشود، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سپیدار. غیشام. قشام. (محمود بن عمر ربنجنی). رجوع به اسپیدار شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سپاسدار:
هم حق شناس باشد هم حقگذار باشد
هم در بدی و نیکی اسپاسدار باشد.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ)
اسب گدار. اسکدار. اسکوتاری. رجوع به اسکدار شود، امم، گروه ها از یهود.
- اسباط بنی اسرائیل، قبایل آن. (منتهی الارب). فرزندان یعقوب پیغمبر علیه السلام. (مهذب الاسماء). امت موسی (ع) زیرا که امت او اولاد دوازده پسر یعقوب (ع) بود. استعمال لفظ اسباط در اولاد یعقوب مثل استعمال لفظقبایل است در بنی اسماعیل و تسمیۀ اینان به اسباط وتسمیۀ آنان به قبائل برای آنست تا فرق باشد میان فرزندان اسماعیل و فرزندان اسحاق (ع). (غیاث اللغات). اسباط یعقوب، دوازده پسر او: یوسف. بن یامین. یسّاخر (یسّاکار). یهودا. شمعون. لاوی (لیوی). جادیه (گاد). ازّیر (آشیر). زبولون. نفتالی. روبن. دان. و قبایل دوازده گانه که از نسل این دوازده تنند نیز به اسباط بنی اسرائیل نامیده میشوند: قولوا آمنا باﷲ و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و ما اوتی موسی و عیسی و ما اوتی النبیون من ربهم لانفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون. (قرآن 136/2). و رجوع به عقد الفرید ج 2 ص 238، 239 وج 7 ص 298 شود.
، جمع واژۀ سبط. گیاهان تر و تازۀ نصی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسفیذار. نام ولایتی بجانب دریای دیلم (بحر خزر) مشتمل بر قرای واسعه و اعمال. (معجم البلدان). و آن بلندترین ناحیۀ مازندران و صاحب دربندها و مضایق است. (نسوی ص 46) : از آنجا بر راه گیلان زد (سلطان محمد خوارزمشاه) صعلوک امیری بود از امرای گیلان بخدمت استقبال کرد و تقبلها نمود و بر اقامت او ترغیب کرد و سلطان بعد از هفت روز روان شد و به ولایت اسپیدار رسید. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 115). در شهور سنۀ ثلث و ثلثین و ستمایه (633 هجری قمری) در اسپیدار شخصی خروج کرد که من سلطانم و آوازۀ او به اقطار شایع گشت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 191)
لغت نامه دهخدا
برید و پیکی که منزل بمنزل فرود آید و اسب خود را عوض کند، کیسه و خریطه حاوی نامه های پیک
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده اسب صاحب اسب نگاهبان وپرورشگر اسب اسپ دار، فرمانده لشکر سردار سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپ سار
تصویر اسپ سار
جمع اسب ساران جانورانی افسانه یی که سر اسب و تن آدمی دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیدار
تصویر اسپیدار
سپیدار، سفیدار، درخت تبریزی
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبانی و پرورشگری اسب، سورای براسب در حال سورای بر اسب: سال ششم ساقیی فرمودی به اسب داری و قدحی از میان در آویختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاسدار
تصویر اسپاسدار
سپاسدار حقشناس
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده اسب صاحب اسب نگاهبان وپرورشگر اسب اسپ دار، فرمانده لشکر سردار سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپندار
تصویر اسپندار
شمع که معشوق پروانه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیدار
تصویر اسپیدار
((اِ))
درخت سفیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسگدار
تصویر اسگدار
((اَ گُ))
قاصد، پیک، نامه بر، کیسه ای که قاصدها نامه ها را در آن می گذاشتند، منزلی که در آن نامه بر یا پیک اسب خود را عوض می کرد، اسکدار
فرهنگ فارسی معین
سپیدار، درختی جنگلی با نام علمی aba ooooos
فرهنگ گویش مازندرانی